محل تبلیغات شما

در عالم محبت دانی چه کار کردم
بعد از سپردن دل جان را نثار کردم

بر خاک عاشقانش آخر قدم نهادم
در خیل کشتگانش آخر گذار کردم

شخص از بلا گریزد تا خون او نریزد
من یک جهان بلا را خود اختیار کردم

اول قدم نهادم در کوی بی قراری
آن گه قرار الفت با زلف یار کردم

عشاق روز روشن گریند پیش معشوق
من هر چه گریه کردم شب‌های تار کردم

گفتم برای دل ها آخر بده قراری
گفت این بلا کشان را خود بی قرار کردم

روزی کمند زلفش در پیچ و تابم انداخت
کز بخت تیره او را نسبت به مار کردم

هرگز به خون مردم مایل نبود چشمش
این مست دل سیه را من هوشیار کردم

هر گه رقم نمودم اوصاف تار مویش
سرمایهٔ قلم را مشک تتار کردم

هر چند روزگارم از دست او سیه بود
هر شکوه‌ای که کردم از روزگار کردم

در عین ناامیدی گفتم امید من داد
نومید عشق او را امیدوار کردم

صدبار بوسه دادم پای رقیبش امشب
یعنی برای آن گل تمکین خار کردم

فروغی بسطامی»

کانال گار ادب
@golzar_adab

هنوز با همه دردم امید درمان است

غزلی از فروغی بسطامی

بیت هایی در رابطه با جانسپاری در راه عشق

دل ,آخر ,بلا ,سیه ,خون ,گه ,او را ,را خود ,رقم نمودم ,نمودم اوصاف ,اوصاف تار

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

یا اباصالح المهدی ادرکنی