اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
سعدی
در عالم محبت دانی چه کار کردم
بعد از سپردن دل جان را نثار کردم
بر خاک عاشقانش آخر قدم نهادم
در خیل کشتگانش آخر گذار کردم
شخص از بلا گریزد تا خون او نریزد
من یک جهان بلا را خود اختیار کردم
اول قدم نهادم در کوی بی قراری
آن گه قرار الفت با زلف یار کردم
عشاق روز روشن گریند پیش معشوق
من هر چه گریه کردم شبهای تار کردم
گفتم برای دل ها آخر بده قراری
گفت این بلا کشان را خود بی قرار کردم
روزی کمند زلفش در پیچ و تابم انداخت
کز بخت تیره او را نسبت به مار کردم
هرگز به خون مردم مایل نبود چشمش
این مست دل سیه را من هوشیار کردم
هر گه رقم نمودم اوصاف تار مویش
سرمایهٔ قلم را مشک تتار کردم
هر چند روزگارم از دست او سیه بود
هر شکوهای که کردم از روزگار کردم
در عین ناامیدی گفتم امید من داد
نومید عشق او را امیدوار کردم
صدبار بوسه دادم پای رقیبش امشب
یعنی برای آن گل تمکین خار کردم
فروغی بسطامی»
کانال گار ادب
@golzar_adab
گرچه ز شراب عشق مستم
عاشقتر ازین کنم که هستم
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
نظامی گنجوی»
در راه عشق گر برود جان ما چه باک
ای دل تو آن عزیزتر از جان نگاه دار
هوشنگ ابتهاج»
در عالم محبت دانی چه کار کردم
بعد از سپردن دل جان را نثار کردم
فروغی بسطامی»
نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی
سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا
زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان
جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا
فروغی بسطامی»
مراجان دادعشق یار و میخواهم که این جان را
ز راه جان سپاری هم به عشق یار بسپارم
سلمان ساوجی»
عبید ار سر عشق داری بیا
در این راه جز جانسپاری مکن
عبید زاکانی»
(تهیه شده در کانال گار ادب)
خشک آمد کشتگاه من
در جوارِ کِشتِ همسایه.
گرچه میگویند: میگریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران»
قاصد روزانِ ابری، داروگ!* کی میرسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درونِ کومهی تاریک من که ذرّهای با آن نشاطی نیست
-چون دلِ یاران که در هجرانِ یاران-
قاصد روزانِ ابری، داروگ! کی میرسد باران؟
*قورباغهی درختی. گویند چون داروگ بخواند، نشان روز بارانی است.
#نیما_یوشیج
اگر درگوگل کوتاه ترین داستان جهان را جستجو کنید برایتان داستانی ۶کلمه ای از همینگوی می آورد:
"For sale: baby shoes, never worn
در حالی که نیما یوشیج با ۵ کلمه به زیبا ترین شکل توانسته رکورد همینگوی را بشکند
"دیدمش
گفتم منم
نشناخت او.!"
21آبان ماه زادروز نیما یوشیج گرامی باد.
درباره این سایت