محل تبلیغات شما



اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را

تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را

بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را

به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را

شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را

که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را

به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را

کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را

گرفتم آتش پنهان خبر نمی‌داری
نگاه می‌نکنی آب چشم پیدا را

نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را

هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را

سعدی

@golzar_adab


در عالم محبت دانی چه کار کردم
بعد از سپردن دل جان را نثار کردم

بر خاک عاشقانش آخر قدم نهادم
در خیل کشتگانش آخر گذار کردم

شخص از بلا گریزد تا خون او نریزد
من یک جهان بلا را خود اختیار کردم

اول قدم نهادم در کوی بی قراری
آن گه قرار الفت با زلف یار کردم

عشاق روز روشن گریند پیش معشوق
من هر چه گریه کردم شب‌های تار کردم

گفتم برای دل ها آخر بده قراری
گفت این بلا کشان را خود بی قرار کردم

روزی کمند زلفش در پیچ و تابم انداخت
کز بخت تیره او را نسبت به مار کردم

هرگز به خون مردم مایل نبود چشمش
این مست دل سیه را من هوشیار کردم

هر گه رقم نمودم اوصاف تار مویش
سرمایهٔ قلم را مشک تتار کردم

هر چند روزگارم از دست او سیه بود
هر شکوه‌ای که کردم از روزگار کردم

در عین ناامیدی گفتم امید من داد
نومید عشق او را امیدوار کردم

صدبار بوسه دادم پای رقیبش امشب
یعنی برای آن گل تمکین خار کردم

فروغی بسطامی»

کانال گار ادب
@golzar_adab


گرچه ز شراب عشق مستم

عاشق‌تر ازین کنم که هستم
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
نظامی گنجوی»

 

در راه عشق گر برود جان ما چه باک
ای دل تو آن عزیزتر از جان نگاه دار
هوشنگ ابتهاج»

در عالم محبت دانی چه کار کردم
بعد از سپردن دل جان را نثار کردم
فروغی بسطامی»

نفس ما از مدد عشق قوی بود، قوی
سر ما در ره معشوق فدا بود، فدا
زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان
جان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا
فروغی بسطامی»

مراجان دادعشق یار و می‌خواهم که این جان را
ز راه جان سپاری هم به عشق یار بسپارم
سلمان ساوجی»

عبید ار سر عشق داری بیا
در این راه جز جانسپاری مکن
عبید زاکانی»

(تهیه شده در کانال گار ادب)


خشک آمد کشتگاه من
در جوارِ کِشتِ همسایه.
گرچه می‌گویند: می‌گریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران»
قاصد روزانِ ابری، داروگ!* کی می‌رسد باران؟

بر بساطی که بساطی نیست
در درونِ کومه‌ی تاریک من که ذرّه‌ای با آن نشاطی نیست
-چون دلِ یاران  که در هجرانِ یاران-
قاصد روزانِ ابری، داروگ! کی می‌رسد باران؟


*قورباغه‌ی درختی. گویند چون داروگ بخواند، نشان روز بارانی است.

#نیما_یوشیج


‏اگر درگوگل کوتاه ترین داستان جهان را جستجو کنید برایتان داستانی ۶‌کلمه ای از همینگوی می آورد:

"For sale: baby shoes, never worn

در حالی که نیما یوشیج با ۵‌ کلمه به زیبا ترین شکل توانسته رکورد همینگوی‌ را بشکند
"دیدمش
گفتم منم
نشناخت او.!"

 

21آبان ماه زادروز نیما یوشیج گرامی باد.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیمه معلم